داستانی جالب از سوزان بروکهارت.
من به وضوح، خاطرهی انجام یک سنجش عملکرد، از اولین روزهای حضورم درمدرسه دوره اول متوسطه را به یاد می آورم. کلاس هفتم که بودم؛ درسی به نام اقتصادمنزل را داشتیم که امروزه این واحد، مدیریت خانواده نامیده میشود. در بخش آشپزی،ما در گروههای چهار نفره کار میکردیم. به تازگی انجام دستورات و طرز تهیه غذاهارا یاد گرفته بودیم؛ همچنین سایر مهارتها، مانند تمیز کردن آشپزخانه بعد از آشپزیرا نیز، آموخته بودیم. تکلیف ما این بود که همهی مهارتها را تلفیقکنیم.
یک منوی نهار برنامهریزی، و چهار نفر از معلمان خود را دعوت کنید. آشپزی را طبق دستور انجام دهید، غذا را توزیع و آشپزخانه را تمیزکنید؛ خیلی با مزه است. این اولین باری بود که برای بزرگسالان آشپزی میکردیم.بعلاوه، برای توزیع یک وعده غذایی، همه چیز باید به طور همزمان آماده باشد؛ اگرغذا بسوزد و یا چیزی خراب شود شما دیگر فرصت دوباره ندارید. اما، ما توانستیم اینکار را انجام دهیم؛ گروه ما همبرگر و لوبیا سبز، به همراه بیسکویت کاکائویی بهعنوان دسر آماده کرده بود. معلمان میگفتند که از نهار خوششان آمده است، اگرچهالان وقتی به گذشته برمیگردم، میبینم انتظار نمیرفت معلمان غیر از این چیزدیگری بگویند. این اتفاق برای من بسیار مفید بود. از آن پس، من هیچ وقت از غذادرست کردن هراسی ندارم و تبدیل به یک آشپز نسبتاً خوب شدهام. شروع همه ایناتفاقات خوب برای من، از همان روز بود.
درباره این سایت